Palanquin

Yashar Azar Emdadian and Taimaz Moslemian ,openingat Aaran Projects on 9th august 2019

 

یادداشتی از نمایشگاه یاشار آذر امدادیان و تایماز مسلمیان در گالری پرو‌‌ژه آران

ارابه خود آنان
یادداشتی از نمایشگاه یاشار آذر امدادیان و تایماز مسلمیان در گالری آران
تصویری مجازی از لاشه ی گوسفندی که در انعکاس آینه ی چیده شده در قسمت زیرین چیدمان،تعدد تصویری بیشتر می یابد. تصویر مجازی از لاشه ی یک گوسفند پوست کنده شده ی آویزان بر روی چنگک، بر روی یک مستطیل شیشه ای نئونی نقش بسته و خون محور عمودی خود مدام در حال چرخش است. محصور شده در یک فضای کمی بزرگتر ، کرکره های آهنی و قدیمی مغازه در چهارگوشه از تصویر مجازی گوسفند محافظت می کنند. در نگاه اول تقلای بصری مخاطب شاید او را به بازسازی فضای یک دکان قصابی برساند اما تناقضات بیشتری مدام تصویر بازسازی شده را مخدوش می کند. زمزمه های درونی شروع به پچ پچ می کنند. اگر اینجا قصابی است پس چرا کرکره ها همه پایینند، چرا هیچ درب ورودی ای نیست؟ چرا هیچ بازنمایی از عرضه محصول به چشم نمی آید؟ اصلا چرا تصویر این لاشه در برهوت سفیدی پس زمینه در همنشینی با آینه و کرکره ای که نشانی از روغن های انباشته شده و گرد و غبار کوچه بر روی آن نیست، ما را به یاد یک کالای لوکس محفوظ شده می اندازد. اصلا آیا تصویر لاشه برای دور ماندن از دست من مخاطب زندانی شه یا اینکه تلنگری می زند بر من که دست من هرگز به آن لاشه نخواهد رسید. گویی الماسی است دور از دسترس. گویی تصویر لاشه محصور شده آویزان در میانه ی سالن گالری یادآوری سه بعدی یک حس است و شاید آن حس شوک باشد.یاشار آذر امدادیان و تایماز مسلمیان در یک مجموعه سه تایی از چیدمان هایشان در مقام هنرمندانی آغشته به مسائل پیرامون و جامعه شان به زبان هنر سخن می گویند. بیانیه آن ها در آثارشان پرسش است؟ جواب است؟ تلنگر است؟ فرض کنید گالری را در مقام رسانه اجتماعی توییتر در نظر بگیریم و این دو هنرمند کاربران این مدیا باشند. آنها مدام شرایطی را ریتوییت می کنند ولی بازنشرشان خیلی صریح تر و شفاف تراز درک اولیه ما از شرایط است. با پوزخندی به خود می آیی که شاید من سِر شده ام و قدرت ادراک شرایط از دست من خارج شده است. حالا که به این چیدمان ها می نگرم تازه به محل اصابت وقایع به خودم می نگرم. گویی بیهوشی به هوش آمده یا نیمه هوشی، هوشیار تر شده یا قدرت تسکین دارویی از بین رفته و شرایط را همانطور که هست درک میکنی. ارابه ای که در وسط سالن دیگری جای خوش کرده. هنرمند می گوید که در گذشته پادشاهان به وسیله تخت های روان بر روی دوش غلامان حمل می شدند. تخت روانی با ساختاری آهنی و چوبی و دو اهرم بلند در بخش زیرین تخت برای جای دست غلامان تا تخت را بتوانند بر روی دوش هایشان حمل کنند. شاید شش یا هشت غلام که وزن ارابه و پادشاه را می بایست بر دوششان حمل می کردند تا از نقطه ی  A  به نقطه ی B برسند. از آنجا که کف تخت مشبک بوده است برای راحتی بیشتر پادشاه و محفوظ بودن پادشاه از گیر کردن احتمالی پاهایش در فواصل مابین ساختار زیرین، کف این تخت با بنری پوشیده شده و برای جلوگیری از اصراف بیشتر امکانات، از بنری که پیش تر از آن برای معرفی ساختمان بانک مرکزی استفاده شده بود، سود جسته اند. البته گاهی پاراگرافی در یک مزاح تلخ می تواند کام آدمی را تلخ تر از درک ناکافی اش از واقعیت کند. تخت روان فرش شده با تصویر ساختمان پول خانه......
داربستی فلزی اما نه آغشته شده با زنگ زدگی ها و گچ و سیمان ها، بلکه داربستی صیقلی تمیز و رنگ کاری شده بدون هیچ خط و خشی در کنار تصویری آویزان شده از آجر. مخاطب از پایین به بالا نگاه میکند و تصویر آجر درست بالای سر او چیده شده. داربستی که روایتی محو از بنا کردن یک جای امن ، یک خانه دارد. محو؟ شاید بی عیب بودن داربست آنقدر نگران کننده است که بیشتر شبیه به یک کالای لوکس است و نه مکانی برای ساخت مأمن امن. تصویرآجر نه در مقام حفاظی در برابر دنیای بیرونی به کار برده شده، بلکه بیستر تهدیدی آزار دهنده است از بالا به پایین. و حجم تخریبی این تهدید اگر که عملی باشد می تواند به بهای جان خواهانش تمام شود. غذا، مسکن و امکانات رفاهی از ملزومات زندگی برای یک فرد در جامعه اش است. خنده خوب است. نیاز است اما در نبودش پوزحند هم به لطف هنرمندان می تواند میسر باشد. پوزخندی که خنده ای کوتاه و مقطع را بر لبانمان می آورد.

منتشر شده در سرویس هنری آوام مگ